*باران بهاری*
از شب قبل فکرم مشغول ماجرایی بود و صبح بی حوصله از خواب بیدار شدم. حتی سر کار هم بر خلاف همیشه حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم. دوست داشتم میرفتم یه کنجی واسه خودم خلوت میکردم و فکر میکردم...فقط به این امید لحظات رو میگذروندم که بعدازظهر میخواستم برم امامزاده و دلی از عزا دربیارم. آخه تصمیم گرفته بودم قرار هفتگیام با امامزاده رو از سر بگیرم.
تو مسیر امامزاده در افکار خودم غرق بودم و دلم میخواست باز از خدا شاکی بشم و چون و چرا کنم واسش که... چشمم افتاد به یه پسر شاید بیست ساله که با مادرش کنار خیابون بساط واکسی پهن کرده بوند. پسر، معلول ذهنی بود و مشغول حرف زدن با خودش. همینطور که داشتم از جلوی اونها عبور میکردم انگار یکی تو دلم گفت: بجای اینکه با هر مشکلی خسته بشی و از خدا شاکی، شاکر باش. شاکر باش که بهت نعمت عقل و درک زندگی و دنیا رو داده. شاکر باش که مثل اون پسر، از درک بعضی زیباییهای زندگی عاجز نیستی. شاکر باش که بهت این توان رو داده که خدارو بشناسی و در راه رسیدن بهش تلاش کنی و حتی بجنگی. شاکر باش که لذت داشتن خدا و لذت تلاش برای ثابت قدم موندن توی راهش رو درک میکنی.
وقتی این حرفها رو مرور کردم به شعفی رسیدم که شیرینیش به دلم نشست. تصمیم گرفتم بجای درگیر کردن وقت و ذهنم با چون و چراها، فقط به پیدا کردن بهترین راه حل فکر کنم. فارغ از نتیجه. مثل همیشه تلاش کنم و نتیجه رو واگذار کنم به خودش. و لذت ببرم از تحمل سختیهای راه.
یاد مطلبی افتادم که همین یکی- دو روز پیش داشتم میخوندم:
"روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی ساعتها به تماشای تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله نشست. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد. خسته شده بود و دیگر نمیتوانست به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثهاش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه اش محافظت کند؛ اما چنین نشد. پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند. آن شخص مهربان، نفهمید که خدا محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را برای پروانه قرار داده بود تا مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد. گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، فلج میشدیم. به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمیتوانستیم پرواز کنیم."
بعداً وقتی دیدم هیچکدوم از چیزهایی بخاطرشون نگران بودم اتفاق نیفتاد و همه چیز خیلی خیلی عادیتر از اونی که انتظار داشتم پیش رفت، برای هزارمین بار بهم ثابت شد:
وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ *
و هر کس بر خدا اعتماد کند او براى وى بس است
یادت باشه: رفتن توی کوره برای پخت خشت خام، لاااااااازمه
*: سوره مبارکه طلاق- آیه 3
"بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز که آخرین گل سرخ از همه خبر دارد"
«اللهم عجل لولیک الفرج»